هیلی بیبر، مدل و بنیانگذار برند معروف مراقبت از پوست، مدتی از مشغلههای کاریاش دست کشید تا به یکی از داغترین هتلهای کارائیب بیاید و درباره سفر پرپیچوخم خود به دنیای شهرت طی دهه گذشته برای ما صحبت کند.
وقتی که هیلی 18 ساله بود و تازه جایگاهش را در دنیای مدلینگ پیدا میکرد، گاهی از علاقهاش به اساطیر یونانی حرف میزد. در سال 2015، او کتابهای ایلیاد و اودیسه را بهعنوان کتابهای خوب برای سفر پیشنهاد میکرد؛ کتابهایی که شاید یک دانشآموز دبیرستانی مثل هیلی بهراحتی نام ببرد. او در مصاحبهای گفته بود: هومر خیلی جذابه.
الان که هیلی به 27 سالگی نزدیک میشود، با خنده میگوید: این بهترین چیزی بود که در مدرسه یاد گرفتم. او ادامه میدهد: واقعا شیفته این داستانها و افسانهها بودم، مخصوصاً در مورد خدایان و الههها.
چند سال بعد، هیلی فهمید که اسم Rhode – که در نهایت نام برند معروف پوستیش شد – ریشه در یکی از این الهههای باستانی دارد: Rhode، الهه محافظتکننده جزیره رودس در یونان. Rhode، دختر دریایی پوزیدون، خدای دریاها و همسر هلیوس، خدای خورشید، بود. گفته میشود خود جزیره از اتحاد این دو پدید آمده است.
قبل از غروب خورشید، من و هیلی روی یکی از مبلهای قرمز مخملی در بار خصوصی «بامبی» توی ریزورت «پالم هایتز» در جزیره گرند کیمن همدیگر را میبینیم. در اینجا فقط من و هیلی هستیم و فضا خیلی آرامش بخش است. در بیرون، مسافرها آفتاب میگیرند و زمان خوبی برای دوش بعد از ساحل یا چرت کوتاه قبل از شام است. چند ساعت قبل، هیلی و دوستانش، بدون اینکه خیلی جلب توجه کنند، در آب زلال و فیروزهای شنا میکردند و نوشیدنی میخوردند، لیوانهای هوریکانی آنها روی تخته شناور قرار داشت. هیلی با خنده میگوید: «کارائیب یه جور رطوبت خاصی دارد. من این رطوبت را دوست دارم چون پوست را نرم میکند.»
حالا هیلی بیبر به یه الهه مدرن تبدیل شده، نه از کنار دریاچه اژه، بلکه از کنار رودخانه هادسون. هیلی یک افسانه واقعی شده برای نسل Z و میلانیا، دخترهایی که همهچیز را از سرمهای پپتیدی با نام خودش تا اسموتیهای توتتوتی Erewhon میپرستند؛ کسانی که سبک جذاب و راحتش، پوست بینقصش و زندگی پرستارهاش را تحسین میکنند.
امروز، موهای قهوهایش را بهسادگی به پشت شانه کرده و یه مینیدرس خاکیرنگ و صندلهای سفید چرم از برند «دِ رو» پوشیده است. تتوهای ظریفی روی دستهایش هست، حلقههای طلایی روی انگشتهاش بهطور پشتهای قرار گرفته و روی ناخنهایش طرح توت دارد. پوستش روشنتر از هر فیلتر اینستاگرامی است و یادآور این است که چرا خودش بهترین چهره برای برند زیباییش است. گردنبند نازک با آویز «B» که با الماس تزئین شده، استایلش را تکمیل کرده است.
قبل از اینکه هیلی بیبر بشه، هیلی بالدون بود؛ دختر کوچیک استیون بالدون، بازیگر معروف (که خودش هم کوچکترین برادر از چهار برادر بالدون بود)، و کِنیای بالدوین، طراح گرافیک اهل برزیل که دو دخترش رو در نیاک، نیویورک بزرگ کرد. این روزها بیشتر در لسآنجلس زندگی میکند با همسرش جاستین بیبر، که شاید الان همین دور و بر باشد (در طول اقامت چند روزهشان در پالم هایتز، جاستین خیلی خوب میداند که چطور باید خودش را مخفی کند).
وقتی حضوری با هیلی صحبت میکنی، میبینی که مهربون و پایهست، ولی خب طبیعیِ که کمی محتاط هم باشد. در یک محله ساکت یه ساعت بالاتر از منهتن بزرگ شده و مسیحی است. از کلاس هشتم به بعد، آموزشهای خانگی را شروع کرد و در ۱۷ سالگی خانه را ترک کرد. هیلی میگوید:«نمیتونستم منتظر بمونم که بزرگ بشم» و لیمونادشو مزه میکند. «خیلی جوون بودم، چشمام باز بود، خیلی مستقل بودم، نمیتونستم منتظر بمونم که از خونمون برم، نمیتونستم منتظر بمونم که خودم پول دربیارم.»
بعد از دبیرستان، دنیای هیلی یه بازی و سرگرمی شده بود. «میری نیویورک، و در ۱۷ سالگی میری به کلوپ آپ اند داون»، با خنده ادامه میدهد. هیلی کمپینهای مد زیادی را انجام داد و قراردادهای تبلیغاتی برندها را بست، در حالی که خودش و دوستانش، از جمله خواهران جنر و حدید، اولین موج مدلهای اینستاگرامی و تاثیرگذاران با قدرت بالا را تشکیل دادند.
وقتی هیلی هنوز یک دختر دست و پاچلفتی مدرسهای بود، به طور موقت با یه خواننده کانادایی ۱۵ ساله به نام جاستین بیبر آشنا شد، قبل از اجرای جاستین در شو تودی در سال ۲۰۰۹، این آشنایی هم از طرف داییاش، آلک، پیش اومده بود. «من واقعاً وقتی ۱۲ ساله بودم باهاش آشنا شدم». چند سال بعد، بعد از اینکه دوباره همدیگر را در یک مراسم کلیسا در نیویورک دیدند، دوستان نزدیک شدند، بعد با هم بیرون رفتند، از هم جدا شدند، دوباره به هم برگشتند و در نهایت در سال ۲۰۱۸ در یک دادگاه منتهن ازدواج کردند و یک سال بعد یک عروسی بزرگ الهام گرفته از فیلم The Notebook در کارولینای جنوبی برگزار کردند. زندگیاش به طور ناگهانی تبدیل به یک سفر پرهیاهو و پر از تجارب جدید، خیانتها و پیروزیها شد.
این حرکتهای مداوم باعث شده که هیلی یک مسافر ماهر بشه: «خونه برای من یعنی جایی که میتونم هر جا باشم. مهم اینه که با سگهام و شوهرم باشم. من میتونم هر جایی رو خونم کنم.» وقتی ازش میپرسم که خانوادهاش چه نظری در مورد زندگیاش دارند، میگوید: «پدرم بعضی وقتها میگه، من تعجب نمیکنم. احساس میکنم این زندگی پرسرعت برای تو کاملاً طبیعیه.»
به گفته کیلیا مونییز، دوست قدیمی هیلی، این همان طرز زندگیای است که هیلی همیشه در ذهن داشت: یه دختر باحال، ثابتقدم در کار که اتفاقاً زیبا و با سلیقه هم هست. «دختر واقعاً میدونه چی دوست داره»، مونییز اولین بار بعد از اینکه هیلی نیاک رو ترک کرده بود، باهاش آشنا شد، وقتی که « هر دو مجرد و نوجوان، دنیا رو میگشتیم.»
مونییز، یک سورفینگ حرفهای اهل هونولولو، نسخهای از هیلی رو میشناسه که کمتر کسی فرصت دیدن آن رو پیدا میکند. «زندگیای که اون داره، خیلی بزرگه، پر از اتفاقاتیه که کنترلش دست خودت نیست»، توضیح میدهد. «اون همیشه نسبت به هر چیزی که انجام میده، اشتیاق داشته، از مدل شدن گرفته تا تبدیل شدن به یک همسر و حالا واضحاً یک زن موفق در کسبوکار. هر فصلی که اون توش بوده، اتفاقی نبوده.»
برمیگردیم به پالْم هایتس، شب است و در بار بمبی با دیوارهای قهوهای رنگش نشستهایم. هیلی نگاهی به قفسهی نزدیک خودش میاندازد و میگوید: «دلم میخواد همینجا کتاب سکس رو نگاه کنم.» کنار ما یک میز کناری پر از کتابهای اروتیک و تصویری روی جلد دارد، با عنوانهایی مثل The New InterCourses: An Aphrodisiac Cookbook و The Visual Dictionary of Sex. هیلی کتاب را بر نمیدارد (خلاصه که خسته شدیم)، اما به طور غیرمستقیم میگوید که برای اولین بار Sex and the City را میبیند. از دیشب فصل دوم را شروع کرده و میگوید که کری به تازگی از Yankee جدید خواسته تا بیرون بروند. هیلی دوست دارد این سریال را موقع خواب تماشا کند و وقتی کسی یه لباس خوشگل میپوشد، صفحه رو مکث میکند و یه عکس از صفحه میگیرد.
از هیلی میپرسم که طبق معمول، کدوم شخصیت از Sex and the City شبیه خودش است؟
«برای دلایل مختلف با هر کدومشون ارتباط برقرار میکنم»، این همان جواب کلیشهای است. کمی فکر میکند و بیشتر توضیح میدهد.
«خب، بعضی وقتها فکر میکنم که معصومیت چشمبهراه چارلوت من رو یاد خودم میاندازه وقتی کمی جوانتر بودم. انگار همهچیز برای من هم مثل این بود که ‘خب، چرا امتحانش نکنید؟’» این را با یک تقلید جالب از کریستین دیویس میگوید. همچنین خودش رو با کری، دختر شهر و علاقهاش به مد، همذاتپنداری میکند. ارتباطی که با سامانتا پیدا میکند اینه که «واقعاً هیچچیزی رو نمیفهمه، اما در عین حال به شدت اهمیت میده.» (ما توافق میکنیم که سامانتا قطعاً کتاب سکس را ورق میزد.)
«و بعد، کسی که آخرشه؟ میراندا. فکر میکنم اون یه فرد فوقالعاده تحلیلگر و مغزیه. من هم خیلی تحلیلی هستم، پس به نوعی با این قضیه هم ارتباط برقرار میکنم. دیشب داشتم یک قسمت رو میدیدم، فکر کنم همون شب بود که میگفت: ‘بذارید بدونم که کی از صحبت کردن درباره پسرها تموم میشید. ما دیگه تو کلاس هفتم نیستیم. بیاید درباره چیزی صحبت کنیم که مهم باشه.’»
بیشتر وقتها هیلی کلاه میراندا (که طبق سریال Sex and the City، فصل دو، قسمت 14، کلاه سطلیه که روی کلاه هودی یک ژاکت ورزشی پوشیده میشه) را وقتی روی برند Rhode کار میکند روی سرش میگذارد. هیلی به عنوان بنیانگذار و مدیر خلاق، این شرکت را از صفر ساخته است. حالا هر روزه محصولات را تست میکند تا از کامل بودن آنها مطمئن شود. هیلی حس خاصی دارد و میداند که چه چیزی جذاب و ماندگار میشود، چه چیزی ممکن است طرفداران برند را جذب کند – مثل همکاری با Krispy Kreme برای نشان دادن تعهد Rhode به داشتن ظاهری با رنگ پوست.
هیلی از دوران مدلینگش، ارتباطات زیادی با استعدادهای صنعت دارد – عکاسان، آرایشگرها، استایلیستها – تا هویت برند را شکل دهد و در دنیای برندهای معروف به نام سلبریتیها، کمپینهای تبلیغاتی Rhode بهطور خاص هنری و متفاوت است. برای معرفی بالم لب با طعمهای استوایی محدود، هیلی در حالی که آرایش کمی داشت، روی ساحل در آنگویلا نشسته بود و گوشت میوهی پاسشن فروت را با انگشت اشاره برمیداشت.
وقتی Rhode محصولی به نام Glazing Milk را این تابستون معرفی کرد، لورن راتنر، مدیر برند، به یاد میآورد که هیلی گفته بود: میخوام توی صحرا توی یه وان شفاف عکاسی بشم، توی یه وان شیر، تا خشکی و ترکهای صحرا رو با وعدهی پوستی نرم و مرطوب محصولاتش مقایسه کنه.
راتنرکه قبلاً بازاریابی برند Reformation را مدیریت میکرد، میگوید: ایده واقعا از ذهن خودش میآید. (اون و هیلی از طریق شوهرش، مایکل دی. راتنر، که موسس و مدیرعامل شرکت تولیدی OBB Media هست، با هم آشنا شدن.) هیلی میتواند به طور ارگانیک و اصیل با مخاطبش ارتباط برقرار کند چون میتواند پیشبینی کند که مردم چه چیزی لازم دارند و همان را آماده میکند.
اما چیزی که راتنر بیشتر از همه از ساختن Rhode توسط هیلی بهش افتخار میکند این است که “اون تصمیم گرفت به خودش اعتماد کنه و روی خودش سرمایهگذاری کنه.”
برند Rhode برای هیلی، یک حضور ثابت و مهم در زندگیاش است که میگوید “فقط اعتماد به نفس و امنیت من رو بیشتر کرده. امسال او و جاستین ۵ سالگی ازدواجشان را جشن گرفتند و حالا بعد از ۵ سال، هویت من به عنوان یک فرد حتی محکمتر از قبل شده است.
افسانههای پیرامون خانواده بیبر همیشه پر از شایعه و گاهی هم کمی پیچیده است، اما هیچوقت به اندازهی داستانهای پر فراز و نشیب الهههای یونانی جذاب نبوده. گاهی این افسانهها به سادهترین شکل ممکن خودشان را نشون میدهند، مثل شوخی همیشگی در مورد اینکه هیلی و جاستین برای رفتن به بیرون، لباس میپوشند انگار که قرار است به دو سیاره مختلف بروند. هیلی میگوید “خیلی جالبه چون میبینم خیلیها در مورد این صحبت میکنند”. اول از همه، هیلی تأکید میکند که جاستین معمولاً زودتر از من لباس میپوشد. اما همچنین توضیح میدهد: ممکنه جاستین بخواد با شلوار راحتی گشاد بره شام و من شاید بخوام یه پیراهن کوچیک بپوشم چون احساس میکنم اونطور بهترم. نمیتونیم بشینیم و بگیم، من اینو میپوشم و تو اینو میپوشی.
یکی از لحظات ویروسی که بعد از ملاقات ما رخ داد، وقتی بود که هیلی در یک رویداد رود در تایمز اسکوئر یک لباس قرمز داغ و کفش پاشنهبلند پوشید؛ در حالی که جاستین در عکسهای پاپاراتزی با شلوار راحتی خاکی و کروکهای زرد رنگ پشت سرش راه میرفت، که باعث شد کارشناسان روابط در تیکتاک نظر بدهند. (برای کلیا مونیز، دوست هیلی، این نوع کامنتها واقعا آزاردهنده است: این طور نیست که اون روز جاستین باشه. روز هیلی بود. اون اونجا بود تا از همسرش حمایت کنه، همین. اما با این حال، هنوز هم خوب به نظر میرسه، پس نمیتونید ازش بد بگید.) معدود زوجهای معروفی هستند که اینقدر با استایلشون بازی میکنند و خوش میگذرونند، حتی اگر هیلی درست نگوید که با پوشیدن لباسهای متضاد برای رسانهها شوخی میکنند. گاهی وقتها، در ازدواج و غیره، بهترین توافق همون توافقی است که هیچ توافقی نباشه.
اما بعضی وقتها، شایعات به مسائل خصوصیتر میپردازند: اخیراً همه میگفتن، اوه خدای من، هیلی بارداره و این اتفاق قبلاً هم برای من چندین بار افتاده، هیلی میگوید، در حالی که پیش از من به سوالی که داشتم پاسخ میدهد. یه چیزی که واقعاً ناراحتکننده است اینه که، اگه یک بار هم نفخ کنم، نمیتونم بگم باردار نیستم؟ و میخنده. اگه روزی برسد که این حقیقت باشه، شما – دستانش رو در هوا میچرخونه، اشاره میکنه به دنیای اطراف، شما، یعنی اینترنت، آخرین کسانی خواهید بود که خبرشو میشنوید.
هیلی در مصاحبههای اولیهاش، در مورد اینکه میخواست خانوادهاش را از نورافکنها بزرگ دور کنه صحبت کرده بود، درست مثل والدینش. حالا، اون اذعان میکنه که اون نورافکنها احتمالاً کاملاً اجتنابناپذیرند. او میگوید: اون موقع که ازدواج نکرده بودم، نمیدونستم قراره با کی ازدواج کنم.
شاید من در 18 سالگی ایده این رو دوست داشتم که بچهها رو دور از بعضی چیزها بزرگ کنم، اما زندگی من الان خیلی متفاوت از وقتی که 18 ساله بودم است. ادامه میدهد: خیلی سخته که بگم چه کاری انجام میدم یا نمیکنم وقتی هنوز هیچ بچهای در کار نیست. من حتی نمیدونم احساس پدر و مادر بودن چطور احساسیه، جز اینکه پدر و مادر یک سگ باشی و این اصلاً یه چیز دیگهست.
او درباره مادر بودن میگوید: این چیزی است که من بهش نگاه میکنم و منتظرشم. همچنین یه چیز خیلی خصوصی و صمیمیه. زمانی که بیاد، میاد و راستش، در پایان روز، خیلی بامزه است که چقدر مردم به این موضوع اهمیت میدهند. بذارید من کار خودم رو با بدنم انجام بدم و شما هم میتونید با بدنتون هر کاری که میخواهید بکنید – و بذارید همینطور بمونه.
هیلی میداند که روزی روزگاری بچههایش با یک نام خانوادگی مشهور بزرگ خواهند شد، درست مثل خودش. این مسئله را از روی تجربیاتی که دارد درک میکند. این هم برای بچههایش عالی خواهد بود و هم چالشهایی به همراه خواهد داشت. او در اوایل سال جاری، وقتی که بحث درباره فرزندان نپلوتیزم در اینترنت پیچید، تیشرتی به نام Nepo Baby که توسط استایلیستش، کارلا ولش، طراحی شده بود پوشید و در برابر گروهی از پاپاراتزیها به مطب پزشک رفت. در پالم هایتس، ما درباره خرید onesieهای Nepo Baby برای هر بچه آیندهای از خانواده بالدوین-بیبر شوخی میکنیم. آره، برای بچه من! با هیجان میگوید. این عالی میشد.
قبل از اینکه به ساحل برویم و روی یک میز خصوصی که با برگهای نخل پنهان شده بود بنشینیم، او یک لحظه به مسیر طولانی که در کمتر از یک دهه طی کرده فکر میکند. هیلی میگوید: گاهی اوقات دلم برای اون جنون و خودانگیختگی 18 سالگی و دویدن توی نیویورک تنگ میشه. شاید اون موقع حس ناشناسی بیشتری داشتم که فکر نمیکنم هیچ وقت دوباره تجربه کنم، شاید باید بیشتر قدرش رو میدونستم.
با اینکه همچنان توجه زیادی به زندگی عمومیاش جلب میشود، به نظر میرسد که مسیر هیلی بهطور شگفتانگیزی ثابت و پایدار است. هیلی میگوید: من حس میکنم که اینجا همون جایی است که باید باشم,. وقتهایی بوده که احساس میکردم ارتباطم با خودم یا بدنم کمرنگ شده. اما الان در زندگیم، خیلی واضح، خیلی محکم و خیلی خوشحالم. فقط تمرکزم روی همون چیزی هست که جلوی من قرار داره.